شعر/به نجوا ترانه ای بر لب دارند

یاد او قلبم در محاصره یادهاچکش می خوردبه دو نیم می شوم در چنبره اشتکه تکه های منبر کف اتاق تنهایی ام راه می رودبه نجوا ترانه ای بر لب دارنداهنگی می نوازدغمگنانهاز زخمی شدن شاپرک هااز تسلیم شمشادها در باراناز کوچ بنفشه هاپر می کشد صدایم با بادسوزش سرماستخراش استخوان ها دارد چگونه شد … ادامه خواندن شعر/به نجوا ترانه ای بر لب دارند